مهدی شهیدی

0 %
مهدی شهیدی
توسعه دهنده وب
عکاس -طبیعتگرد-جهانگرد
  • محل سکونت:
    تهران
  • متولد :
    شیراز
  • سن :
    46
  • تحصیلات :
    مهندسی IT
عکاسی
سفر
وب نویسی
html
CSS
جاوا اسکریپت
PHP
ورد پرس
  • طراحی سایت
  • عکاسی حرفهای
  • راه های مهاجرت
  • شبکه

بیوگرافی مهدی شهیدی

بهمن 10, 1399

مهدی شهیدی در دهم مرداد ماه سال 1356 در محله باغ دلگشا در شهر شیراز  مصادف با نیمه شعبان متولد شد بر همین اساس نام مهدی را برایم انتخاب کردند

پدر بزرگم حسین شهیدی به شغل شاطری مشغول بود در آن زمان شاطر بودن یکی از شغل های معروف و مهم بود چرا که همه مردم بالاخره به تهیه نان به صورت روزمره نیاز داشتند و همه شاطر حسین را می شناختند

شاطر در لغت به معنی زیرک، باهوش، چالاک و چابک است.در گذشته شاطران مردان تندپایی بوده‌اند که به شاه خدمت می‌کرده‌اند.

امروزه شاطر به نانوا اطلاق می‌شود، یعنی کسی که در دکان نانوایی نان به تنور میزند شاید علت این امر، تحرک پیوسته نانوایان به هنگام خمیرگیری و پخت نان است.

پدرم محمدرضا شهیدی اهل شیراز درصنایع الکترونیک شیراز مشغول به خدمت بود و مادرم اهل خرمشهر  شغل معلمی و تدریس در دبیرستان را بر عهده داشت .

از آنجایی که شهر شیراز یکی از نقاط گردشگردی ویژه درآن سالها بود به عنوان یکی از نقاط جذاب جهت مسافران خارجی به حساب می آمد پدرم علاوه بر اشتغال در صنایع الکترونیک به گردشگران و توریست های خارجی خدمات گردشگری ارائه میکرد و به دلیل تسلط بر زبان خارجی درآمد زایی خوبی داشت  و از طرفی مادرم نیز تسط کامل به زبان عربی داشت و  همراه با مهمانان خارجی  عرب زبان از شهر خرمشهر وارد شیراز شده بود در اثر همین ارتباط کاری پدر و مادرم با هم آشنا می شوند و این آشنایی طیق رسومات مختلف آن زمان مردم شیراز به ازدواج ختم میگردد.

ما همیشه در سفر بودیم و عاشق تفریح بودیم در اولین فرصت به سراغ طبیعت میرفتیم در کنار خانواده روزگار خوشی را سپری میکردیم  خانواده پر جمعیت پدری  که بالغ بر سی نفر میشدند و خانواده مادری جمع ما را گرم تر میکرد و انگار زندگی ها شیرین تر بود  و من که تک فرزند بودم احساس تنهایی را درک نمیکردم

تک فرزندی هم عالمی داشت

چون هیچ خواهر و برادری نداشتم و تمام اسباب بازی ها مال خودم بود در نتیجه نیازی به جنگ و جدل برای تصاحب آنها نداشتم .

دوران کودکی 

تمام دوران کودکی من در محله باغ دلگشا با بوی بهار نارنج باغ که انصافا آدم را مست میکرد گذشت .

باغ دلگشا یکی از باغ‌های تاریخی شیراز سپری شد  این باغ در نزدبکی  آرامگاه سعدی قرار دارد. پیشینه آبادانی و دیرینگی این باغ به دوران پیش از اسلام و زمان فرمانروایی ساسانیان می‌رسد.[۱]

باغ دلگشا در دوره تیمور گورکانی در اوج آبادانی بوده تا جایی که گفته شده تیمور پس از دیدن آن، در سمرقند باغی را به همین نام بنا کرد. این باغ در دوره صفویه نیز بسیار نامور بوده، به گونه‌ای که در نوشته‌ها و نقاشی‌های به جا مانده از جهانگردان اروپایی در آن دوران از نام باغ هم فراوان یاد شده‌است.

در فاصله دوره نادرشاه تا دودمان زندیه این باغ آسیب‌های فراوانی به خود دید و در زمان کریمخان زند باز آباد شد. در این باغ عمارت‌هایی مربوط به دوره قاجاریه دیده می‌شود.

 

باغ دلگشا در بخش شمال شرقی شهر شیراز در ضلع جنوبی تنگ آب خان و در دامنه کوهستان قرار دارد.این باغ در کنار قنات سعدی و در منطقه دژی به نام کهن دژ جای گرفته‌است[۱] و فاصله آن تا آرامگاه سعدی چند گامی بیشتر نیست.

من و فرهاد پسر عمه دوستداشنتی ام و تمام بچه های عمه ها و عمو ها همیشه در حال بازی و شیطنت بودیم و هر هفته باید در منزل پدر بزرگ جمع میشدیم و با اینکه بالغ بر سی نفر میشدیم آرامش و امنیت را با تمام  وجود احساس میکردیم اصلا انگار خونه مادربزرگ امن ترین و شاد ترین و بهترین جای دنیاست.

خانه حیاط دار با تعداد 6 اتاق و سالن پذیرایی بزرگ با نور گیر های قدی  و عروسی هایی که در آن خانه  برگزار می شد بهترین لذت های آن دوران بود.

همیشه سه تا خانه درگیر عروسی بود خانه وسط مجلس اصلی بود و دو تا خانه های کناری یکی برای آشپزخانه استفاده می شد و یکی برای سرو کردن شام انگار ما و همسایه ها یکی بودیم یادش بخیر.

 دوران نوجوانی

زمان مدرسه رفتن که آغاز شد زمان جنگ هم بود دوران ابتدایی را در مدرسه علامه طباطبایی شیراز شروع کردم برای ثبت نام باید چند روز قبل نوبت میگرفتند  والدینم یک شب تا صبح جلوی درب مدرسه توی نوبت بودن تا صبح جز اولین نفرات برای ثبت نام باشند به دلیل معروف بودن مدرسه و ظرفیت کمی که داشت این سخنتی جزیی از مراحل ثبت نام بود

از یک سال قبل از مدرسه پدرم معلم خصوصی زبان برایم گرفت و یادم هست که کتابهای خیلی زیبایی داشت و تصاویر باحال و چهره زیبای اولین معلم زندگیم هنوز در ذهنم هست .

 

همان روزهای اول مدرسه با فردی آشنا شدم به نام سیامک کاوه.

 میتوانم به جرات بگویم هیچ دو نفری را ندیدم که تا بیست سالگی  80 درصد از زمان عمر خود را کنار یکدیگر بوده باشند.

از همان روز های اول بود که من و سیامک با هم خو گرفتیم وآغاز شیطنت های ما کلید خورد.

همه درس و مشق ها ، تفریحاتم و روزهای تعطیل را کنار خانواده و با سیامک سپری می شد حتی خانواده کاوه و برادران کاوه سیامک و بابک و رضا و علی دقیقا جزیی از خانواده من بودند 

در همان دوران بود که کلاسهای موسیقی ما شروع شده بود من کی برد میزدم سیامک سنتور بابک ویالون و رضا تنبک میزد  با این ابزار ها شاد ترین لحظات را کنار هم داشتیم. 

مدل کیبردی که استادم سفارش کرده بود مدل yamaha pss 480 بود تنها کیبردی بود که ریتم سازی داشت و کلادی ها ی یک دوم داشت تا با دست های کوچک من سازگار باشد و البته غولی بود از منظر تکنولوژی آن زمان…

 این دستگاه در شهر شیراز موجود نبود. پدرم به تهران آمد و دستگاه فوق را خرید.

با معلم خصوصی در خانه موسیقی را شروع کردم پیشرفت خوبی داشتم و کم کم برای تشکیل گروه سرود مدرسه وارد میدان شدم وقتی توی مدرسه کیبرد را با خودم میبردم اعتماد به نفس خوبی برایم ایجاد میکرد و این توانایی در عالم نوجوانی حس دوستداشتنی ایی بود 

  با استفاده از همین توانایی به خاطر تمرین گروه سرود برای دهه فجر از سر کلاس فرار میکردم یادش بخیر..

خاطراتی را که با خانواده کاوه دارم بیشتر از چند جلد کتاب می شود.  همیشه خنده جزیی از وجودمان بود و هر هفته بیرون از شهر در دل طبیعت دنیایی زیباتر و زیباتری برای خود می ساختیم .

مجتبی شجاعی شخص دیگری بود که دوران ابتدایی من و سیامک را شیرین ترمی کرد

مقطع راهنمایی

مدرسه توحید تنها مدرسه ایی بود که در بلند ترین جای شهر قرارداشت و من و سیامک چه شیطنت هایی که توی اون مدرسه نکردیم تقریبا هر هفته والدین من و سیامک به مدرسه می آمدند و مدیرناظم مدرسه از دست ما شاکی بودند ناظم قد بلندی داشتیم که بسکتبالیست بود .آقای اکبری تنها کسی بود که ازش میترسیدیم و استاد جبر بود اتحاد ها را به خوبی درس میداد

پدرم  همیشه قبل از اینکه مدرسه و معلم ریاضی به ما درس بدهد با من ریاضی کار می کرد و من تقریبا اتحاد ها را حفظ بودم  روزی که معلم ریاضی نداشتیم و آقای اکبری به جای معلم ریاضی سر کلاس آمد من پیروز میدان شدم و اتحاد ها را پاسخ دادم  و از آن روز بود که کمتر به من گیر میداد. از همان روز ها بود که به ریاضی علاقمند شدم 

یکی از مهمترین تفریحات ما بچه ها رانندگی بدون داشتن گواهینامه بود اصلا انگار هرچی ممنوعه بیشتر حال میده… 

راستش علاوه بر اینکه هرشب بعد از برگشتن از منزل جناب کاوه و پس از فوتبال بازی کردن تا نیمی از شب نشستن پشت فرمان و رانندگی تا منزل برایم جذاب بود.

  ولی با این همه لطفی که پدرم در آموزش رانندگی داشت باز یواشکی سوئیچ زاپاس را برمیداشتم و در زمانی که منزل نبود دوری میزدم

آن وقت ها احساس میکردم راننده فرمول یک هستم و هر چه تندتر بروم برنده میشوم و چقدر خدا با من همراه بود که اتفاق ناگواری رخ نداد

 وقتی برمیگشتم با خیال راحت که پدرم خبر ندارد میرفتم توی اتاقم و میخوابیم ولی امان از اینکه ماشین کیلومتر شمار دارد و پدرم با هوش تر از این حرف هاست که بتوانم گولش بزنم  و چقدر پخته بود که به رویش نمی آورد

اصلا چرا بچه ها فکر میکنند میتوانند به پدر و مادر هایشان درروغ بگویند؟

دوران دبیرستان 

حالا دیگه کمی بزرگتر شده بودم

پدرم برای رفت آمد به مدرسه  یک موتور براوو برایم خرید

با این موتور چه کارهایی که نمیکردم و چقدر خدا به من رحم میکرد

  تمام موتور رو پر از برچسب کرده بودم و عکس های قلب و اول اسمم و … تزینات موتورم بود دوران جوانی دوران خنده داری است وقتی بهش فکر میکنم چه موضوعاتی برایم جذاب بود خنده ام میگیرد.

حال و هوای جوانی عاشقی و باد و غرور جوانی و جوشهای صورتم حکایت از این دوران زودگذر شیرین یود.

سال آخر دبیرستان بود که پدرم به عنوان مدیر فروش شرکت صنایع الکترونیک شیراز جهت نمایندگی تهران  منصوب شد و به تهران نقل مکان کردیم. 

در آن زمان علاوه بر تلویزیون شیراز موبایل صا ایران هم در بین ایرانی ها خوشنام بود و تقریبا جز افتخارات جامعه ایرانی به حساب می آمد 

تولید ابزار الکترونیکی ساخت ایران مثل موبایل و تلویزیون در آن زمان توانمندی ایی بود که هر کشوری نداشت 

که متاسفانه الان خبری از موبایل ایرانی نیست .

بعد از اینکه در سال 74 به تهران نقل مکان کردیم انگار سرنوشت من عوض شد.

جدابیت های پایتخت همیشه انسان را گول میزند 

طبق گفته دکتر هولاکویی عزیز

آدم که خوابشو نمیفروشه اتاق خواب بخره!!!!!

درسته که تهران نسبت به شهر شیراز پیشرفته تر بود ولی آرامش و صفای شیراز و مردمانش کجا تهران و شلوغی هایش کجا؟

پدرم در تهران سه تا شغل را با هم مدیریت میکرد مدیر فروش صا ایران -مشاور فروشگاههای رفاه و دبیر کمیته اجرایی فدراسیون فوتبال.

معمولا ما ایرانی ها وقتی از جایی کوچکی به جایی بزرگی مهاجرت میکنیم پیشرفت خوبی شامل حالمان میشود ولی به نظر من هر چیزی یک بهای دارد.

توانمندی های پدرم بسیار زیادبود و موفقیت های شغلی زیادی کسب کرد .

در همان زمان بودکه وارد تیم ملی شنا شدم . توی استخر شهید شیرودی تمرین های تیم ملی را شرکت میکردم  از محله اکباتان به هفت تیر میرفتم .

انصافا تمرین های سختی بود  روزانه حدود 15 کیلومتر شنا میکردیم  ولی عالی بود  

با این که عنوان قهرمانی استان فارس  را در رشته شنا در نوجوانی  یدک می کشیدم به یکباره تمرین ها را  کنار گذاشتم و رفتم سربازی.

سربازی

دوران مدرسه که تموم شد باید تصمیم می‌گرفتم که می‌خوام ادامۀ تحصیل بدم یا به سربازی بروم  انتخاب سختی بود؛ چون خیلی‌ها رو دیده بودم که فقط به خاطر فراراز سربازی ادامۀ تحصیل می‌دهند.

به نظر من  انجام دادن کاری بدون‌علاقه اشتباه است

اما خوب من اون موقع دلیل کافی برای انتخابم نداشتم. با دوستانم موضوع را در میان گذاشتم  و به این نتیجه رسیدم که اشخاصی که قبلاً یا همون موقع سرباز بودن،  مدرک تحصیلی شان خیلی موثر نبود؛ یعنی کسی که مدرکش دیپلمه، با کسی که مدرکش لیسانس یا فوق‌لیسانسه، خیلی تفاوتی نداره.

یکی دیگه از دلایل مهمی که باعث شد برم سربازی این بود که نشستم حساب کردم دیدم من اگر دو سال برم سربازی و در کنارش نه درس بخونم، نه کار کنم، تنها ۲سال از عمرم گذشته که خیلی دانش خاصی ندارم و درنتیجه راحت تر با مشکلات و اجبار کنار می آیم  و بعد از ۲ سال می‌تونم هم‌زمان با درس‌خوندن کار هم بکنم و بعد از ۴ سال به جایگاه قابل قبولی برسم؛ اما اگردر ابتدا برم دانشگاه تو بهترین حالت ظرف ۴ سال لیسانس می‌گیرم و بعد تازه با مدرک لیسانس و سن بیشتر سربازی رفتن خیلی کار رو واسه من  سخت می‌کرد. چون دانش انسان بعد از دانشگاه بالا تر میرود و پذیرفتن حرف زور فرماندهانی که قالبا تحصیلات دانشگاهی نداشتند و بیشتر تجربه نظامی داشتند بسیار سخت تر می شد.

دورۀ آموزشی حدود سه ماه بود که تو این سه ماه قرار بود دربارۀ رزم شبانه، ستاره‌شناسی، خشم‌ شب و… صحبت کنن و آموزش بدهند. بگذریم از اینکه خیلی از مباحثی که مطرح می‌کردن اشتباه بود.

با کلی سفارش و آشنا توانستم دوره آموزشی را درپادگان آباده شیراز سپری کنم

یکی از شاخصه‌های اصلی رومخی توی سربازی، تعداد پُست‌هایی بود که هرکسی باید انجام میداد . تعداد پست ارتباط مستقیمی با مدرک تحصیلی سربازها داشت؛ دیپلمه‌ها ۸ پست، فوق‌دیپلمه‌ها ۶ پست و لیسانسه‌ها ۴ پست و فوق‌لیسانسه‌ها ۲ پست. البته کم پیش میومد که فوق‌لیسانسه‌ها بیان سربازی؛ چون اونا معمولاً به جای سربازی پروژه تحویل می‌دادن.

من تو کل ۲۱ ماه خدمتم، تنها یک شب پست دادم!

بعد از دوره آموزشی برای ادامه خدمت اونم با پارتی بازی به تهران منتقل شدم .

تقریبا عشق و حالی که تو سربازی کردم تو هیچ دوره ایی نداشتم حس جوانی و رانندگی با گواهینامه تازه اونم با ماشین پادگان عالییی بود 

چقدر ترمز دستی می کشیدم تا مثل فیلم های امریکایی ماشین دور خودش بچرخد. مال مفت و دل بی ر رحم و جوانی خام….

وقتی خدمتم تمام شد وکارت پایان خدمتم را گرفتم انگار قدرت پیدا کرده بودم و بزرگترین مرحله سخت زندگی را پشت سر گذاشته بودم و چه خیال خامی ….

خلاصه فصل جدیدی از زندگی آغاز شد

با پدرم که صحبت کردم پرسید برای ادامه مسیر زندگی چه تصمیمی داری؟ 

پاسخ من این بود 

از راه کامپیوتر پول در می آورم

فقط می دانستم کامپیوتر را دوست دارم ولی هیچ اطلاعاتی نداشتم و پدرم این علاقه را در من کشف کرد

گرچه حرف خامی بود ولی پدرم با پختگی کامل مرا هدایت کرد و وارد بازار و کسب و کار کامپیوتر شدم 

از یکی از دوستانش خواهش کرد که به صورت رایگان در کنارش کار کنم و کار یاد بگیرم  و این نقطه آغاز فصل جدید بود برای زندگی من.

بالاخره بعد از اینکه دیپلم گرفتم و سرباز هم بودم عشق خام جوانی دامن من را هم گرفت و با توجه به آموزش هایی که در طول دوران مدرسه دیده بودیم قرار بود نصف دینمان را کامل کنیم و ازدواج کردم تا دینم کامل شود….و چه خیال خامی…

ولی هیچ کسی تا آنروز از روابط زن و شوهر و هدایت و مدیریت زندگی و تعلیم و تربیت فرزند و هزار یک مسئله مهم با ما حرفی درمیان نگذاشته بود و آموزشی نداده بود.

  بلافاصله وارد زندگی متاهلی شدم درست 19 سالم بود

از همان موقع عاشق تکنولوژی و کامپیوتر بودم وارد زندگی که شدم از آنجایی که در دوران مجردی همیشه در سفرو تفریح بودیم مسافرت هایمان شروع شد .در سال دوم زندگی خداوند بهترین هدیه زندگیم را به من داد دختری که همه زندگی من شد و زمانی که پدر شدم دنیای من کاملا فرق کرد و آدم دیگری شدم.فاطمه نامی بود که زندگی و شرایط مرا تغییر داد از وقتی پدر شده بودم انگار قدرت کار کردن بیشتری داشتم  و عشق بیشتری داشتم و همیشه دنبال راهی بودم که ایران را بیشتر بگردم  چون می دانستم سفر انسان را پخنه می کند و دوست داشتم که لحظات خوشی را برای خانواده ام درست کنم. 

این را هم از پدرم یاد گرفته بودم که همیشه بهترین لحظات را برای ما فراهم میکرد.

با توجه به اینکه از شهرم شیراز دور شده بودم و هر شیرازی ایی عاشق شهرش است همیشه در حسرت شیراز بودم…

شیراز شکرانه آفرینش است، شیراز، شهر یادمانهای باستانی است. از عهد هخامنشیها، شهر تخت جمشید و پاسارگاد است. شهر دشت ارژن است و یادآور ایثار آریوبرزنها، شهر طمانیه و شکوه تاریخ است. شهر باورهای اهورایی و بعدها، شهر شکوفائی کیش یزدانی اسلام است. شهر قرآن، شهر لسان‌الغیب ، حافظ، شهر سعدی، شهر عرفای شوریده حال، همچون مشتاق علیشاه است که از قم تا شیراز، در مشت بسته خویش با پای پیاده آتش فروزان ره‌آورد و در جوانی صاحب کشف و کرامات شد. شیراز، شهر هنرهای سنتی است، شهر معماری زیبای ایران در سده‌های میانه، شهر خط نگاره‌ها، شهر منبت، شهر قرآن نگاره‌ها، شهر شاعران قرآن نگار، چون وصال شیرازی که 97 بار قرآن را در خط خوش استنساخ کرده است و امروزه تزئین موزه‌های جهان است و نیز، شیرین و فرهاد را شیرین‌تر از شکر سرود و چند قطره از عشق عارفانه خویش را در آن چکاند.
شیراز، شهر باغهای نارنج است و نارنجستان‌ها، شهر گلزارها و گلستانها است. شهر بوستان‌های طبیعت، در شهر گلستانهای دانش و معرفت. شهر حجره‌‌ها و حوزه‌ها، شهر مکتب‌ها و مکتبخانه‌ها، شهر دانشگاه‌ها و محافل علمی و در یک کلام شیراز، شهر هنر ومعرفت است.

عاشق شهرو مردم شهرم هستم بازار وکیل و سرای مشیر و حافظیه و سعدی و باغ های شیراز به من ارامش می دهد .

در سال 93 در سرای مشیر من و سیامک کاوه خاطرات خوبی راساختیم یکی از بازارهای قدیمی ایران بازار وکیل است که در آن سرای مشیر واقع شده است  که قدمت آن به دوره قاجار بر می گردد، این بازار تماشایی در بخش جنوب شرقی بازار وکیل قرار دارد و معماری و سبک ساختش شباهت زیادی به بازار وکیل دارد

شیراز شهری تاریخی و بدون شک یکی از پر گردشگر ترین شهرهای ایران است، شهری که آثار گردشگری زیادی را در خود جای داده و از دیدنی ترین مقاصد گردشگری ایران است. سرای مشیر بازاری معروف و کهن در شیراز است که نه تنها محلی برای خرید و فروش به شمار می رود بلکه با معماری جذاب و خیره کننده و البته قدمت طولانی اش اثری تاریخی ست. در بازدید از این بازار با قرار گرفتن در فضا و حال و هوای بازارهای قدیمی، فرهنگ باستانی و تاریخی ایران را به خوبی درک می کنید. بازارهای تاریخی با ویژگی های خاص معماری شان گوشه ای از روزمرگی های مردمان زمان خود را به تصویر می کشند و بازدید از آن ها شما را با فرهنگ روزگار قدیم آشنا می کند.

از آنجایی که ما شیرازی ها عاشق طبیعت هستیم هر فرصتی پیش می آمد عازم طبیعت و شمال بودم.

البته  بهترین و سریع ترین راه برای فرار از هیاهوی تهران شمال بود آب و هوای جواهرده و رامسر جایی است که من را به سوی خودش می کشاند و آرامشی که آنجا دارم رو با هیچی عوض نمیکنم .

ابرهایی که آنجا تشکیل میشود من را وارد دنیایی شبیه به یک رویا میکند جواهرده به‌رغم زیبایی‌ها و آب‌و‌هوای فوق‌العاده‌ای که دارد، توانسته صفت بهشت ییلاقات ایران را هم به خود اختصاص دهد.

واقعا جاده جواهر ده بینظیر است درختان انبوه و سر به فلک کشیده موجود در سراسر این جاده حس نشاط و طراوت را در دل شما زنده می‌کند و تنفس در یک هوای پاک و تمیز را به شما هدیه می‌دهد.

بد نیست بدانید که در برخی قسمت‌های این جاده از درون یک تونل سبز‌رنگ عبور خواهید کرد و شیوه قرارگیری درختان به ‌گونه‌ای است که گویی در بهشت در حال حرکت هستید.

همه مردها عاشق ماشین هستند و من هم مثل همه هستم  … البته معتقدم ماشین یا باید خیلی بزرگ باشد به طوری که بتوانی در داخلش مثل یک هتل لم بدی یا اینکه کروک باشه که هوا بخورید درغیراینصورت به نظر من فقط وسیله جابجایی هستن

خودرو‌های با‌ ابهت آمریکایی که در میان ما ایرانی‌ها با نام عضله‌ای (Muscle Car) معروف هستند طرفداران زیادی را به خود جلب کرده‌اند و ریش‌سفید‌های دنیای خودرو خاطره‌های خوشی با اتومبیل‌های کلاسیک آمریکایی دارند. جالب است بدانید در بین سال‌های ۱۸۹۶ تا ۱۹۳۰ چیزی حدود ۱۸۰۰ خودروساز آمریکایی فعالیت می‌کردند که امروزه تعداد انگشت‌شماری از این برند‌ها باقی مانده‌اند که شناخته‌ترین آن‌ها را می‌توان جنرال موتورز، فورد و کرایسلر دانست.خودرو‌های قدرتمند و جذاب این غول‌های خودروسازی در سراسر دنیا طرفداران زیادی دارد

بر هین اساس من عاشق خودروهای آمریکایی هستم

 از طرفی هم خودرو های پر مصرفی هستند و در مقایسه با آنها خودرو های ژاپنی کم مصرف ترین و پرفروش ترین خودرد ها هستند

و معتقدم که تنها خودروی آمریکایی – ژاپنی دنیا همان مورانو است که در سال 2008 پرفروش ترین در نوع خود بوده است در حقیقت طراحی یک ماشین آمریکایی در ژاپن مصداق کامل مورانو 2008 است.

یکی دیگه از علاقمندی های من موتور های هارلی هست واقعا لذت بخش ترین صدا و تفریح ها مربوط به این شرکت است

از صدای سخن هارلی ندیدم خوشتر!!

در ایران موتور سواران دو دسته اند: کسانی که برای لذت بردن از موتور، از آن استفاده می کنند و کسانی که برای لذت بردن دیگران از موتور، از آن استفاده می کنند. موتور سوار بودن به گاز دادن نیست به چگونه گاز دادن است.

شرکت H-D یا هارلی، یک تولید کننده موتور سیکلت است که در سال ۱۹۰۳ در میلواکی ویسکانسین تأسیس شد. این شرکت یکی از دو تولید کننده موتور سیکلت بزرگ است که رکود تولید موتور سیکلت را زده است.هارلی دیویدسون یکی از قدیمی‌ترین و بهترین برندهای موتور سیکلت در جهان است که کار خود را با ساخت موتورهای موتوردار آغاز کرد.این برند، نمادین‌ترین برند تولید موتور سیکلت‌ است و مردم بسیاری در سراسر جهان با آن خاطره دارند. هارلی برای هر سلیقه‌ای یک موتور سیکلت دارد. واقعا که این کمپانی داستانی پر فراز و نشیب دارد و بارها مرگ را به چشم دیده است! هارلی دیویدسون تنها مشهورترین شرکت موتور سیکلت نیست بلکه یکی از افسانه‌ترین و محبوب‌ترین مارک‌های تاریخ بشر است.

یکی از تفریحات و علاقمندی های دیگر من اسب سواری است

البته اصلا به شکل ورزش بهش نگاه نمیکنم کلا عاشق حیوانات هستم و از اینکه در کنارشان قرار میگیرم لذت میبرم. به نظرم حیوانات تنها موجودات زنده ایی هستند که حرکت میکنند بزرگ و کوچک هستند مثل ما انسانها دارای دستگاه گوارش هستند و دارای مغز و هوش هستندولی دروغ نمی گویند.

اسب سواری لذتی شبیه به موتور سواری دارد با این تفاوت که کمی ارتفاع بیشتری دارد 

شما میتوانید با اسب ها ارتباط احساسی برقرار کنید اسبها مایل به بررسی چیزهای جدید و غیرمعمول هستند که جالب به نظر می رسند اما تهدید آمیز نیستند. برای زنده ماندن آنها به طور غریزی می دانند که نمی توانند از همه چیز برای همیشه فرار کنند. این کنجکاوی ذاتی در رفتار اسب است که به ما امکان می دهد سوار آنها بشویم و لذت ببریمحقیقات دانشمندان نشان می‌دهد که اسب ها درست مانند انسان‌ها می‌توانند برای انتقال پیام‌های مهم، لب‌های خود را جمع کنند و یا چانه خود را بالا بیاندازند!اسب ها موجودات بسیار زیبا و قدرتمندی هستند که از گذشته در کنار انسان ها برای جابه جایی و پیمودن مسافت های طولانی کمک کرده اند و این روزها این دوستی میان انسان ها و اسب ها پابرجا مانده است و نسبت به گذشته بیشتر و بیشتر شده است.با این حال می توان به ارزش و اهمیت حیوانات نجیبی همانند اسب ها اشاره نمود که قطعا نه تنها در زندگی انسان های نخستین تاثیرگذار بوده اند، بلکه حتی در تاریخ نیز موثر بوده اندچند وقتی‌ست توی دفترچه‌ی کوچکی جملاتی کوتاه درباره اسب‌ها می‌نویسم.جالب است که مراوده‌ی فیزیکی خاصی با اسب‌ها دارم. زمانی از زندگی من بیشتر با خرها گذشته، اما بارها و بارها در رویاهایم، اسب‌ها نقش اصلی را ایفا کرده‌اند.هر بار که در داستان، فیلم یا عکسی، نشانی از اسب‌ها می‌بینم، شاخک‌هایم تیز می‌شوند،

تقریبا ناممکن است که رابطه‌ عاشقانه‌ای را از سر گذرانده باشید و لذت نوشیدن یک چای عاشقانه دو نفره را نچشیده باشید، اگر فنجان‌های چای به حرف می‌آمدند حتما حکایت‌ها داشتند از نغمه‌های عاشقانه دو نفره

بگذار برایت چای بریزم….
امروز به شکل غریبی خوبی صدایت نقشی زیباست بر جامه‌ای مغربی
و گلوبندت، چون کودکی بازی می‌کند زیر آیینه‌ها…و جرعه‌ای آب از لب گلدان می‌نوشد بگذار برایت چای بیاورم، راستی گفتم که دوستت دارم؟ گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟
حضورت شادی‌بخش است مثل حضور شعر و حضور قایق‌ها و خاطرات دورگاهی تنها دو نفر می‌توانند
تمام دنیا را پشت میز کافه‌ای مثل یک حبه قند در فنجانی چای
به هم بزنند…

بر اساس احساسم که عاشق طبیعت هستم همه فصل ها رو دوستدارم و عاشق عکاسی در فصل پاییز هستم توی فصل پاییز چایی آتیشی و هزار رنگ طبیعت حسی دیگر به من میدهد

پاییز همان فصل دل‌انگیزی اسـت
کـه گاه رویایی‌اش می خوانند
همان فصلی کـه میتوانید در آن
ساعت‌ها از پنجره‌ اتاق بـه درخت روبه‌روی خانه نگاه کنی و خسته نشوی
پاییز همان دل انگیزانه‌اي‌ اسـت
کـه گاه هوس می کني زیر بارانش در کوچه قدم بزنی تا طراوت را حس کنی 

یکی دیگر از لذت های زندگی من ارتباط با انسانهای موفقی است که منحصر به فرد هستند  

افراد موفق همیشه نگاهی مثبت به آینده دارند. آن ها منتظر اتفاقات و نتایج خوبی از کارهایشان هستند.

آنها همیشه موارد احتمالی را در موقعیت مناسب مشاهده می کنند و هیچ گاه به مشکلات حاشیه ای فکر نمی کنند. آنها عقیده دارند که لایق بهترین ها هستند و جهان نیز می تواند آنها را به عنوان موفق به دیگر انسان ها

این افراد معمولاً کاریزماتیک ، گرم ، قابل احترام، روشنفکر و جذاب می باشند . معمولاً افراد دیگر دوست دارند که دورو بر چنین افراد موفقی جمع شوند و زمانی را در کنار آن ها سپری کنند زیرا این افراد به دیگر انسان ها حس ارزش می دهند و کاملا به حرف های آنها گوش می دهند . این افراد با دقت و قدرت به انجام کار خود می پردازند و سعی می کنند که مهارت نقد پذیری را در خود افزایش دهند.

پروفسور سیامک یاسمی یکی از این افراد منحصر به فرد در جهان است که من سعادت همنشینی با ایشان را دارم و به جرات میتوان بگویم هیچ لذتی بالاتر از همنشینی با ایشان نیست.

یادم هست من حدود 10 یا 12 سالم بود و در آن زمان ها  معمولا ما در سال حدود یک ماه از تابستان را به تهران سفر می کردیم  البته دکتر یاسمی در آن زمان ها دانشجو بودند و با کامپیوتری که داشتند کار میکردند و این کامپیوتربرایم خیلی جذاب بود  وخاطرات خوبی  در کنار ایشان داشتیم

احتمالا من از همان موقع بودکه به کامپیوتر جذب شدم. 

مراسم اهدای نشان ملی شوالیه علمی به ایشان درباغ سفارت فرانسه که با حضور سفیر فرانسه انجام گرفت یکی از بهترین لحظات زندگی و جذاب عمرم بوده است 

دیدار با سفیر فرانسه  آن هم در باغ چهار راه استانبول در کنار بزرگان ریاضی دنیا برایم بسیار جذاب بود

 پروفسور یاسمی  اولین ریاضیدان ایرانی عضو دائمی فرهنگستان علوم جهان است.وقتی با ایشان درد دل میکنم به دانشجوهای ایشان بسیار حسودی می کنم و دلم می خواهد که سر کلاس استاد باشم

 تازه میفهمم که چرا یکی از قوانین خوبی که در دانشگاه ها هست عدم موافقت با بازنشستگی استادهای واقعی تا سن 70 سالگی است

هدف این است که بتوانند انسانهای بیشتری تربیت کنند. گرچه ممکن است برای استادان سخت باشد تا سن هفتاد سالگی کار کنند ولی اگر اختیار با من بود  این عدد را تا صد سالگی اضافه میکردم تا جهان زیباتری توسط این افراد ساختنه شود البته با اعتراف به این امر که کاملا خود خواهانه  است عرض کردم… …ولی میدانم دنیا به وجود این افراد تشنه است و هفتاد و صد و دویست سال کمترین مقدار ممکن است در برابر تشنگی جهان …

بعضی از آدمها جلد زرکوب دارند …

بعضی جلد ضخیم ….
و بعضی 
جلد نازک ….آنقدر که باید مراقبشون بود تا صدمه نبینند ….

بعضی از آدمها کاغذشان کاهی است  …

و بعضی سفید ومرتب ….

بعضی از آدمها ترجمه شده اند …..

بعضی از آدمها تجدیدچاپ می شوند ….

بعضی از آدمها فتوکپی آدمهای دیگرند ….

بعضی از آدمها فقط سرگرمی هستند …..

بعضی  از آدمها معلومات عمومی هستند ….

بعضی از آدمها خط خوردگی دارند …..

بعضی از آدمها غلط چاپی دارند  ….

از روی بعضی از آدمها باید مشق نوشت و مشق نوشت و مشق نوشت تا مداد زندگیت تمام شود ..آنها سرمشق های خوبی هستند

شخصیت من ؟

شخصیت مفهوم پیچیده‌ای است که حقیقتاً تعریف واحدی از آن در روانشناسی وجود ندارد. به طور کلی، شخصیت مجموعه‌ای منحصربه‌فرد از ویژگی‌های فردی است که بر باورها، انگیزه‌ها، احساسات و رفتارها و حتی محیط اطراف تأثیر می‌گذارد. از آن می‌توان به الگوی نهادینه‌ شده افکار، رفتارهای و باورها نیز یاد کرد که در طول چرخه عمر شکل یافته‌اند و درک ما را از جهان اطراف شکل می‌دهند.

 اما آنچه من از خودم میدانم این است که این ویژگی ها در من بسیار نمایان است شوخ طبعم و عاشق صداقت هستم و از اینکه دروغ بشنوم  بسیار اذیت میشوم   و انسانیت برایم از هر چیزی مهم تر است حتی از پول . و شاید هم روزی از جانم ..

انسانیت ملاک پیچیده ای ندارد!

همینکه در میان مردم زندگی کنیم
ولی 
دروغ نگوییم
کلک نزنیم
دلی را نشکنیم
سوء استفاده نکنیم
و حقی را ناحق نکنیم
یعنی انسانیم…

معتقدم که انسانها باید حرفهای خودشان رابا کلام مطرح کنند نه با رفتار چون از کلام همان برداشت می شود که میگوییم ولی از رفتار هزار ها برداشت میشود 

کودک درونم همیشه حالش خوب است و در بیشتر اوقات در حال بازی و کشمکش با ندای درونم است .

کودک درونم با ندای دورنم همیشه در دنیای مجازی در حال چت هستند

از اینکه باعث بشوم افرادی که کنارم قرار میگیرند لحظاتی را میخندند احساس خوبی دارم.

از پدرم یاد گرفتم در مورد کمک کردن به دیگران بدون انتظار داشتن دریغ نکنم

و البته مثل تمام ادم ها که خصلت های بد دارند من هم بی نصیب نیستم  بالاخره خوبی و بدی وقتی کنار هم باشند معنا پیدا میکنند.

و من هم خصلت های بد دارم که امیدوارم با تمرین کردن کم کم به خوبی تبدیل بشوند 

و در پایان با توجه به تجربه زندگی ام

انسان موجودیست که زیاد موجود نیست.

روح دایره است و من پنج دایره دور روحم کشیدم

دایره اول
نام افرادی را نوشتم که حال و هوای خوبی به من می دهند

بدون شک در اولین سطر پدر و مادرم و فرزندم و در سطر دوم تمام بستگان نزدیکم که به تک تک شان افتخار میکنم و آنهایی که در کنارشان و به خاطرشان زنده ام و زندگی میکنم و شاد هستم در سطر بعدی دوستان نزدیکم و انسان های موفق و سالم و بی ریا مانند پرفسور سیامک یاسمی( البته ایشان با حفظ سمت در سطر دوم هم ایفای نقش میکنند)  که اوج آرامش و سرمشق زندگی است و  ….سیامک و بابک و رضا و علی کاوه و  علی کبیری عزیز  و…. تمام کسانی که در حالم در کنارشان خوب نیست بلکه عالیییییییی است. .

همه ما دلمان می خواهد که احساسی خوب در مورد خودمان داشته باشیم و گاهی اوقات نداریم! گاهی حال و هوای ما در مورد خودمان بستگی به تاثیری دارد که دیگران روی ما می گذارند

نمیتوانی کسی را مجبور کنی که دوستت داشته باشد و گاهی حضور در کنار افراد نامناسب باعث می شود حتی در مقایسه با تنهایی ات، بیشتر احساس تنهایی کنی…

در چنین وضعیتی تلاش برای ایجاد تغییر و تحول ممکن است باعث شود راهت را گم کنی یا شاید باعث شود وجود خودت که تو را “تو” می کند را ازدست بدهی

گاه سالها طول می کشد تا یاد بگیری چگونه از خودت مراقبت کنی به همین دلیل بسیار مهم است که افرادی را در اطرافت داشته باشی که دوستت بدارند حتی گاهی بیشتر از آنچه که خودت می توانی خودت را دوست داشته باشی

و خداوند این نعمت را به من داد 

و خدایا شکرت…..

در مواجه با افراد از خودم میپرسم : این فرد چه حسی در من ایجاد می کند؟ در کنار او می توانم خودم باشم؟ با او می توانم رو راست باشم؟ می توانم به او هرچه می خواهم بگویم؟ در کنار او احساس راحتی می کنم؟ وقتی با او هستم احساسات واقعی ام را پنهان می کنم یا با او روراستم؟

فلسفه وجود این پنج دایره شناخت است، نه پیش داوری، پس با خودم روراست هستم

دایره دوم

جای کسانی است که به رشد معنوی من کمک می کنند، مانند دکتر سیامک یاسمی عزیز که در دو دایره روحم همزمان هست و دکتر جلیلوند عزیز و مهندس عباس وطن خواه عزیز مربیان، آموزگاران و در این دایره هستند 

دایره سوم

 آدمهای خنثی، کسانی که نقش بسیار کوچکی در چند ساعت از زندگی من ایفا می کنند و تاثیر آنها نیز تنها همان چند ساعتی است که با آنها هستم. هیچ زمانی در غیر از ساعت ملاقاتشان به آنها فکر نمی کنم و به راحتی می شود با فرد دیگری جایگزین شوندافرادی که تنها برای وقت گذرانی خوبند. در این دایره جای دارن  بیرون رفتن و خندیدن. چیزی به من اضافه نمی کنند ولی در عین حال هم باعث نمی شوند که حس بدی نسبت به خودم داشته باشم قرار بگیرند 

دایره چهارم

سر آغاز عزم راسخ ام است! آنها کسانی هستند که در کار من اخلال ایجاد می کنند. افراد این دایره لزوما” با خود واقعی من مرتبط نیستند. حتی ممکن است رییس اداره ای باشد که تنها دورادور با کار آنها در ارتباطم. افراد این دایره در زندگی اجتماعی و حرفه ام مهم هستند.

در کنار آنها نمی توانم راحت باشم و وقتی آنها را می بینم شاید حتی آشفته و پریشان شوم.

دایره آخر

جای دورترین افراد است. جای آدمهایی که به من لطمه زده اند، نامردی کرده اند کسانی که همیشه به من انرژی منفی می دهند و احساسات زجرآوری را با آنها تجربه کرده ام .

اکنون که جای هر کس را معین کردم، اجازه نمیدهم  کسانی که در دایره آخر جای دارند مستقیما” روحم و روانم را هدف قرار دهند. نمی گذارم کسی اولویت زندگی من باشد، وقتی من فقط یک انتخاب در زندگی او هستم.

 بهترین حالت یک رابطه زمانی است که دو طرف در تعادل باشند.

ارسال شده در بیوگرافیبرچسپ ها:
4s دیدگاه
  • علی احمدی

    بیوگرافی منظمی بود

    2:52 ب.ظ بهمن 15, 1399 پاسخ
  • مهدی

    مهدی جون زندگینامه جالب و پر تلاطمی داشتی ،برات آرزوی موفقیت و لحظات خوش (شیرازی مفرح و خوشگذران😍😁)دارم .❤️

    12:02 ب.ظ تیر 10, 1400 پاسخ
یک دیدگاه بنویسید
© تمامی حقوق برای مهدی شهیدی محفوظ است.
ایمیل: info@donet.ir
تماس با من