انسان از ده درصد مغز خودش استفاده میکند تصور کنید روزی انسان بتواند از بیست درصد مغز خود استفاده کند
فیلم لوسی ساخته لوک بسون با بازیگری اسکارلت جانسون و مورگان فریمن، فیلمی متفکرانه، دارای پیام، برگرفته از فلسفه حیات، خلقت انسان و تکامل روحی او است. این فیلم بازتاب بسیار گسترده ای در محافل مختلف علمی، دانشگاهی، مذهبی، فلسفی، اجتماعی جهان داشته است، در ایران نیز نقد های متعددی از فیلم منتشر شده که به بروز نظرات متفاوت نسبت به تبیین ماهیت اصلی پیام فیلم انجامیده است. گزارش حاضر سعی خواهد کرد، این فیلم زیبا را از زاویه ای دیگر و با نزدیک نمودن تئوری های مطرح در آن به دیدگاه فلسفی مولانا، مورد بحث و بررسی قراردهد.
لوسی، فیلمی بسیارعمیق از زاویه اشاعه تئوری زندگی و مرگ و تبیین و تفهیم واقعیت وجودی انسان و هدف از زندگی است که آن را به صراحت ” یادگیری” اعلام می کند. این فیلم در سکانس های پایانی خود، مسیری که انسان در انتهای زندگی مادی طی خواهد کرد را، در قالب برش هائی از نماهای بسته، در مکان ها و موقعیت های خاص به نمایش می گذارد که در نوع خود، یک اقدام کاملاً نو و بدیع به شمار می رود.
لوک بسون، فیلم را با تصاویری از تقسیم سلولی که اولین نشانه حیات و خلقت است، آغاز می کند، وی در ادامه، موجودی میمون نما را بعنوان انسان اولیه به تصویر می کشد، که در حال نوشیدن آب از رودخانه است. برخی از منتقدین، نشان دادن انسان اولیه به شکل نیمه میمون را، ناشی از اعتقاد بسون به نظریه داروین تلقی کرده و وی را مورد نکوهش قرار داده اند، اما واقعیت این است که بسون برای ایجاد باور در ذهن تماشاچی از نمونه انسان اولیه، چاره ای جز نشان دادن آن به شکل متفاوت از انسان امروزی نداشته است، چرا که درک و شناختی از انسان های اولیه در انسان امروزی وجود ندارد.
دومین اشکالی که برخی از منتقدین به لوک بسون می گیرند اینکه، وی برای تعالی مغز و در واقع تکوین روح از ماده ای به نام CPH4 استفاده می کند. سوالی که در اینجا مطرح است اینکه، بسون برای نشان دادن تعالی روح، باید چه حیله و یا ترفندی متوسل می شد که از آن اجتناب ورزیده است و اینکه آیا وی جایگزین دیگری داشته است یا نه ؟ بسون با احتیاط فراوان، در این فیلم، مغز را جای روح گذاشته و سیر داستان را طوری پیش می برد که همه فکر کنند، مغز در حال تکوین است، در حالی که این روح لوسی است که در حال دگرگونی و آماده شدن برای عروج می باشد. تکوین روح، نیاز به تصویر کشیدن شرایط غیر مادی، معنوی، دینی و مذهبی دارد که بسون جرئت ورود به این مقولات را نداشته است.
در پایان فیلم می بینیم، روح جدا شده از بدن، چنان قدرتی می یابد که با غلبه بر زمان، در مسیر بازگشت به نقطه صفر( آغاز خلقت )، خود را با آن هماهنگ می کند. چیزی که قبلاً در توضیح پروفسور نورمن ( مورگان فریمن ) از محو اشیاء در سرعت زیاد، در جهان مادی امکان پذیر نبوده است، بسون ضمن سکانس های پایانی فیلم، در واقع این پیام را منتقل می کند که زمان، مایه تکامل و وحدت سازگاری است و این امر موقعی مفهوم پیدا می کند که روح در شرایط تکوین قرار گرفته و حرکت به جهان ابدی را آغاز نماید.
ما زبالائیم و بالا می رویم ما ز دریائیم و دریا می رویم
اختر ما نیست در دور قمر لاجرم فوق ثریا می رویم
خوانده ای انا الیه راجعون تا بدانی که کجا ها می رویم
سینمای غرب و نماد آن هالیوود، گرفتار چنبره حاکمیت لیبراسیم، سکولاریسم، دیدگاه های متاثر از مسائل ایدئولوژیکی، نگاه اومانیستی، فلسفه برخواسته از دیدگاه های نزدیک به یهود و مذاهبی چون کابالا و در نهایت ملغمه ای از جریانات و عناصر ویژه است که در این سینما، سینماگران مستقل امکان عرضه دیدگاه هائی، غیر از دید غالب و تعریف شده را پیدا نمی کنند. اگر گفته شود واقعیات و دیدگاه های مطرح شده در فیلم لوسی، بسیارنزدیک به عرفان شرقی و حتی اسلام است، این یک ادعای بزرگ و گزاف نخواهد بود، با این شرایط و در فضای متاثر از فشار های محافل قدرتمند در این سینما، اینکه لوک بسون جرئت ابراز عقیده و ساخت فیلمی با صراحت کلام در اعلام دیدگاه های فلسفی متاثر از عرفان شرقی را داشته باشد، امری غیر قابل تصور خواهد بود. این مثل این می ماند که در کشور خودمان، کارگردانی جرئت داشته باشد تا فیلمی بر اساس دیدگاه های اعتقادی و فلسفی دینی غیر از اسلام ….. بسازد. لوک بسون نیز در کشور خود، قطعاً از این قاعده مستثنی نبوده است.
پاسخ منتقدین استفاده بسون از ماده علمی CPH4 که برخی به غلط از آن بعنوان ماده مخدر نام برده اند را در اینجا بهترمی توان داد. آیا بسون در سینمای با تعریف فوق، جرئت این را داشته است که اعلام کند، بشر با یاد خدا و ذکر او و از راه دین و عمل به کتب آسمانی و دستورات آن و با اعتقاد به زندگی پس از مرگ می تواند، روح زلال و صیقل یافته و تکمیل شده در جهان فانی را به چنان درجه ای برساند که بتواند در سیر حرکت به الی الله، به قدرتی دست یابد که همه مرز های واقعیت و حقیقت را در نور بدود، که قطعاً پاسخ منفی است.
تاثیر فلسفه وعرفان شرقی بر بخشی از مردم و به تبع آن دست اندرکاران سینمائی در غرب به اندازه ای است که این سینما نیز گهگاهی از آن متاثر می شود. اما، در ایران چون این سینما را همواره صهیونیستی و …. نامیده اند، لذا هیچگاه کسی به این فکر نکرده است که در این سینما نیز کس و یا کسانی می توانند، باشند که دیدگاه های فلسفی مغایر با دست اندرکاران آن داشته باشند، ولی جرئت به تصویر کشاندن دیدگاه های خود را پیدا نکنند که بسون نیز می تواند یکی از همین سینماگران باشد. همین چندی قبل بود که مدونا، اشعار مولانا را در قالب ترانه هائی بر زبان آورد. هنوزچند هفته ای نگذشته، که تصاویر تتو اشعار مولانا، آنهم به زبان فارسی بر بدن امبر هرد نامزد سابق جانی دپ هنرپیشه معروف فیلم دزدان دریای کارائیب از طریق صفحات اجتماعی دست به دست شد، جالب اینکه وی همزمان با انتشار این تصاویر گفت: من عاشق ادبیات ایران و شعرهای عمر خیام شاعر و فیلسوف ایرانی هستم. قبل از این، تتوی اشعار مولانا بر بازوی برد پیت و تتوی همان اشعار به زبان فارسی بر بازوی آنجلینا جولی، بازتاب گسترده ای در جهان داشته است، اینها تنها نمونه های کوچک و آشکار شده از شیفتگی به عرفان شرقی در هالیوود است، اما موضوع زمانی جالب می شود که در سفر نگارنده به قونیه، وقتی از مسئول امور گردشگران خارجی مقبره مولانا سوال می شود، بیشترین بازدید کننده خارجی از مقبره مولانا از کدام کشورها هستند؟ وی می گوید: بعد از ایران، آمریکائی ها و ژاپنی ها، بیشترین بازدید و حضور در این مقبره را دارند. از بحث دور نشویم.
مشکل اساسی نقد فیلم های هالیوودی در ایران، دراین است که همواره یک نگاه منفی و یکطرفه به این سینما در ایران وجود داشته است. همیشه گفته شده است که هالیوود و تولیدات آن برخواسته از منافع، آمال و آرزو های گروهی خاص است، اما هیچگاه به این فکر نکردیم که این سینما نیز همچون سینمای وطنی ما، دارای سینماگرانی است که از زبان اشاره، استعاره، تمثیل و غیره استفاده می کنند تا پیام خود را به هر شکل ممکن به دیگران منتقل نمایند. لوسی و کارگردان آن بسون نیز از جمله این افراد محسوب می شوند. اگر دقت کرده باشیم، فیلم های قبلی بسون نیزدارای پیام های کد گذاری شده بوده اند.
بسون در لوسی سعی دارد، فلسفه اعتقادی خود در ارتباط با موضوعاتی چون، پیدایش جهان، خلقت انسان، هدف از زندگی، شکل پایان آن، عروج روح و جایگاه ابدی آن را نشان دهد. در فیلم روح ( ghost ) ساخته جری زاکر، ما با دو نوع روح انسانی سر و کار داریم، روح فردی دزد و قاتل که بعد از تصادف و مرگ، توسط ارواح خبیثه به جهنم برده می شود و روح انسانی پاک و وارسته که بتدریج در زیبائی های بهشت غرق شده و ناپدید می گردد. بسون در فیلم لوسی فراتر از اینها را می خواهد، به نمایش بگذارد، او انسان را موجودی می بیند که می تواند با تکوین روح، از لاهوت گذشته به ناسوت برسد و حتی وی بر این باور است که روح انسان می تواند به فراتراز این، حتی سدرة المنتهی نیز برسد. لذا زمانی که لوسی روی صندلی نشسته و روح او آخرین مراحل تکوین را طی می کند، ( رسیدن به عدد 100)، وی تحت تاثیر ناشی از موج انفجار، به دنیائی دیگر پرتاب می شود، یعنی در این لحظه روح لوسی آزاد شده، ولی جسم او همچنان روی صندلی ساکن باقی مانده و هنوز به مرحله فنا نرسیده است. از این لحظه به بعد، حرکت روح به نقطه صفر که همان عالم غیر محسوس و مجرد است، آغاز می شود، روح در مسیر بازگشت به گذشته، ضمن گذر از آخرین نقطه عالم مادی ( خلقت انسان ) که با رسیدن انگشت لوسی به اولین انسان روی کره زمین اتفاق می افتد، در مسیر عکس تکامل سلولی، به حرکت خود ادامه می دهد تا به اصل واقعی خویش که همان موجودی تک سلولی است، برسد. ( نقطه صفر حیات). از اینجا به بعد، ما فقط یک صفحه سیاه را مشاهده می کنیم. برخی از این به منزله نعوذبالله، رسیدن لوسی به مرتبه خدائی یاد کرده اند، اما باید گفت که لوسی در اینجا در وجود خدا ذوب می شود نه اینکه بخواهد نعوذبالله جای خدا بنشیند. وی در جریان سفرابدی خود، جاودانه شده و به مجردات می پیوندد. و در این سفر، به مراتبی می رسد که هیچگاه نمود عینی و مادی برای بشر نداشته است، لذا طبیعی است که نمایش بعد از آن نیز برای لوک بسون امکان پذیر نباشد و وی به نمایش پرده سیاهی که خط فاصله بین عالم محسوسات با عالم مجردات است، اکتفا کند. لوک بسون در اینجا مشکل عرفا را پیدا می کند که در بیان و انتقال مشاهدات و تجارب عرفانی خود به دیگران، همواره ناموفق بوده و به تمثیل استعاره و اشاره و ….. روی آورده اند. در اینجا نیز ما در واقع حرکتی تمثیلی از گذر از عالم محسوسات به عالم مجردات را داریم که قابلیت تعریف و ارائه تصویر پیدا نمی کند. بسون در واقع با این اقدام خود، این نکته را یادآوری می کند که درآخرین مرحله عروج روح، واقعیت ها رنگ می بازند و انسان با حقیقت محض روبرو می شود، حقیقتی که فقط ذات اقدس الهی از آن خبر دارد و بس.
ای دل زجان گذر کن، تا جان جان ببینی بگذار این جهان را، تا آن جهان ببینی
تا نگذری ز دنیا، هرگز رسی بعقبی؟ آزاد شو از اینجا، تا بی گمان ببینی
گر تو نشان بجویی، ای یار اندر این ره از خویش بی نشان شو تا تو نشان ببینی
از چار و پنج بگذر در شش و هفت منگر چون از زمین برآیی، هفت آسمان ببینی
هفت آسمان چو دیدی درهشتمین فلک شو پا برسر مکان نه، تا لا مکان ببینی
بربند چشم دعوی، بگشای چشم معنی یکدم زخود نهان شو، او را عیان ببینی
بسون سعی می کند همچون عرفا که به مخاطبان خود توصیه می کنند، ذهن خود را به سمت و سوئی ببرند که به الفاظ و عبارات دقیق نشده و به ظاهر بسنده نکرده و از الفاظ برای عبور به حقایق و درک آنها استفاده کنند، ذهن تماشاگران فیلم خود را به سمتی بکشاند که به دیالوگ ها و تصاویر بی نظیر سفر روح به مبدا هستی متمرکز شوند تا وی بتواند، پیام اصلی فیلم را به آنان منتقل نماید.
مولانا در یکی از اشعار خود، مرگ و تشییع جنازه خویش را با مضمونی اینچنین به تصویر می کشد:
من مرده ام ، جنازه من را عده ای به قبرستان برده اند، آنها با خیره شدن به قبر من، گمان می برند که تا لحظاتی دیگر، در بیش از 2 مترعمق قبر فرو خواهم رفت و زیر خاک سنگین مدفون خواهم شد، اما آنها نمی دانند که من هم اکنون از جسم خاکی آزاد شده و در حال سیر در هفت آسمانم. من اکنون به مراتبی دست یافته ام که قبل از این امکان پذیر نبوده است. این همان چیزی است که بسون نیز در فیلم خود آن را تکرار می کند:
” ما واقعاً هیچ وقت نمی میریم ” دیالوگی که توام با معنای عمیق فلسفی است. ضمن اینکه بسون در سایر فیلم های خود نیز این موضوع را به انحاء مختلف تکرار کرده است که به معنی نگاه وی به موضوع مرگ و زندگی ابدی است.
ای که از این تنگ قفس می پری رخت به بالای فلک می بری
زندگی تازه ببین بعد از این چند از این زندگی سرسری
در هوس مشتری ات عمر رفت ماه ببین و بره از مشتری
افرادی چون بسون که از فلسفه وعرفان شرقی نصیبی برده اند، چگونه می توانند در ارتباط با دیدگاه های فلسفی خود، فیلمی با صراحت لهجه بسازند که در غرب با مشکل مواجه نشده و سازنده نیز مرتد اعلام نگردد؟ فیلم لوک بسون می تواند، صراحت لهجه نداشته باشد، اما فیلم او جزعروج روح تکوین شده انسان که ما از آن بعنوان روح پاک نام می بریم، به الی الله، معنی و مفهوم دیگری داشته است؟
فیلم یک شاهکار به تمام معنی است. سکانس های پایانی فیلم، آنجا که روح آزاد شده و با غلبه بر زمان، مسیر خود به نقطه آغاز و به نوعی پایان زندگی مادی شروع می کند، باید بارها و بارها دید و عمیقاً به فکر فرو رفت. مگر ما اعتقاد به این نداریم که پس از مرگ، زندگی جدید و نوئی را شروع خواهیم کرد؟
گر قالبت بر خاک شد، جان تو بر افلاک شد گر خرقه تو چاک شد، جان تو را نبود فنا
بسون در طول فیلم سعی می کند، پیغام رمز گذاری شده خود در فیلم را در پس صحنه های اکشن و سیر روائی داستان آن مخفی نماید، ولی در پایان ناچار می شود به شکل واضح تر و صریح تر از حضور و عروج روح سخن به میان آورد، آنجا که پس از عروج روح لوسی، وقتی پلیس از فریمن می پرسد؟ او ( لوسی ) کجاست؟ لوسی طی پیامی از طریق تلفن همراه وی اعلام می کند:
” من همه جا هستم “
بسون با این پیامک در واقع می گوید که این مغز لوسی نیست که همه جا هست، این روح اوست که شاهد و حاضر است؟
مرگ حیات است و حیات است مرگ عکس نماید نظر کافری
جمله جان ها که از این تن شدند حی و نهانند کنون چون پری
بسون با دیدگاه های عمیقاً فلسفی خود با ساخت فیلم های مغایر با ایدئولوژی حاکم بر سینمای غرب، حتی خطر نیز می کند، اما او بنظر می رسد او مسیر خود را یافته و هیچگاه آن را عوض نخواهد کرد، چرا که به باوری رسیده که مانع از سکوت وی می گردد. تبلیغ زندگی سالم، عدم نوشیدن شامپاین توسط لوسی، تاکید بر آموختن از هدف خلقت ( تاکید شده در منابع دینی ) و……. از دیگر مواردی هستند که بسون در راستای دیدگاه خود در این فیلم به تبلیغ آنها می پردازد.
اشعار از مولانا است
والسلام