نگرانی و مدیریت یک پدر وظیفه ذاتی تمام پدران هست که غیر قابل انکار است در این فیلم این موضوع کاملا دیده میشود فیلمی که جرات بلند شدن از سر جایت را نداری تا فیلم تمام شوئ پر از هیجان
فیلم ربوده شده را من در وجودم احساس کردم عاشق توانمندی و مدیریت بازیگر نقش اول شدم و متاسفانه به خاطر تصمیمات اشتباه دیگران همیشه در جدال است.
شاید کمتر کسی فکرش را می کرد اینکه لیام نیسون (Liam Neeson) در فیلم ربوده شده (Taken) دست به اسلحه شود و در خیابان های پاریس به دنبال دختر ربوده شده اش بگردد، تا به این اندازه به مذاق تماشاگران خوش بیاید. لیام نیسون پس از این فیلم تصویر دیگری به عنوان یک هنرمند جهانی در ذهن تماشاگران از خود ساخت. امروز می خواهیم پنج حقیقت از فیلم Taken را برای شما بگوییم. با ما همراه باشید.
هنگامی که فیلم Taken در مرحله پیش تولید قرار داشت قرار بر این شد که جف بریجز (Jeff Bridges) در نقش برایان میلز بازی کند. اما پیش از فیلمبرداری لیام نیسون برای بازی در این نقش جانشین وی شد. لیام نیسون به دنبال نقشی می گشت تا از لحاظ فعالیت بدنی نیز او را مورد چالش قرار دهد. پس از اکران فیلم، جف بریجز اینطور احساس کرد که لیام نیسون، این ستاره ایرلندی بسیار انتخاب مناسب تری برای بازی در این نقش از خود جف بریجز بود.
تهیه کننده لوک بسون (Luc Besson) ایده ساخت فیلمی مهیج که در آن پدری برای نجات دختر گروگان گرفته شده اش به اروپا سفر می کند را سر میز شما به کارگردان پیر مورل (Pierre Morel) ارائه داد. مورل و بسون پیش از آن نیز در چندین پروژه با یکدیگر همکاری کرده بودند. از مشهورترین این پروژه ها می توان فیلم بلوک ۱۳ (District 13) را نام برد. این فیلم اولین کارگردانی پیر مورل محسوب می شود. مورل پس از شنیدن ایده بسون، با او سریعا موافقت کرد.
فکر می کنم همه افرادی که فیلمTakenربوده شده رو دیدند , در یه نقطه اشتراک داشتند که این فیلم , یه فیلم خوبه اما من باید بگم خیلی خوبه و خیلی ازش خوشم اومد, فکر نمی کردم یه فیلم با این داستان ساده و در زمانه ای که قهرمان های جوون و در حصار صحنه هایی پر از زرق و برق و شلوغ کاری بعضا الکی و یا جلوه های بصری هستند یه فیلم با حضور لیام نسون که انصافا حضورش فوق العاده بود ؛ انقدر من رو تحت تاثیر قرار بده.
فیلم خوب شروع می شه , روابط بین شخصیت ها و نوع روابط رو خیلی ساده و روون و به دور از هرگونه اتلاف وقت نشون می ده . دختر به سفرمی ره و بعد از ربوده شدنش حالا پدرش چیزی بیشتر از 96 ساعت نداره . شاید اگه فیلم دیگه ای بود خیلی حالت نمایشی به خودش می گرفت و زمان رو نشون می داد ولی اینجا ، برایان حتی یه بار هم به هیچ ساعتی نگاه نمی کنه .
ضرباهنگ فیلم خیلی تند و تیزه و زمان کاملا استاندارد 90 دقیقه برای یه فیلم در ژانر اکشن کاملا مناسبه . در عین تعجب ، صحنه های اکشن که بیشترش شامل صحنه های زد و خورد می شه خیلی خوب ، دقیق و طبیعی از کار دراومده .
بر عکس بقیه فیلم ها در این ژانر که بعضا این حس خشونت قهرمان برای رسیدن به هدفش از همه مردم مایه می ذاره اما اینجا ، ما هم از کشته شدن تک تک آدم ها لذت می بریم . در عین حال فراتر رفتن برایان از سطحی که انتظار داشتیم و رفتن به جاهایی که نه او فکرش رو می کرد و نه ما و نشون دادن عمق فاجعه و رفتن و رسیدن به دست های بالاتر و این حس و پشتکار رسیدن به هدفش خیلی خوب بود .
از اون واژه ی واقعا جذاب Good Luck موفق باشی ، هم نباید گذشت که تقریبا یک سوم فیلم به اون ربط داشت .
لوک بسون هم برای این ژانر و در این سطح فیلم نامه خوبی نوشته . فیلمنامه همون طور که گفتم داستان رو خیلی خوب , ساده و روون پیش می بره و الکی سعی نمی کنه جملات مثلا خاصی بگه و خیلی راحت مخاطب رو راضی می کنه .
البته جنبه ها و نگاه های سیاسی هم توی کار وجود داره اگر چه اشاره می کنه یه سری عوامل داخلی هم بهشون کمک می کننداما آدم ربایی توسط آلبانی ها صورت گرفته و یا کلمه ای که برایان میگه ، کشورهای جهان سوم ؛ مثلا منظورش اینه که انسانهایی که در این کشورها هستند به دلیل عقده هاشون ممکنه حتی یه گروه مافیایی داشته باشند و زندگی کشورهای جهان اولی ها رو به خطر بندازند
از این « ربوده شده » تا آن « ربوده شده »
خلاصه ی داستان: برایان میلز، مأمور کارکشته و حرفه ای سیا، به دنبال ربوده شدن دخترش در سفری به پاریس، خودش را به آنجا می رساند تا او را بیابد … اما در قسمتِ دومِ فیلم، برایان میلز، اینبار برای کار و تفریح با خانواده اش به استانبول می رود که دوباره سر و کله ی عده ای پیدا می شود که می خواهند از او انتقام بگیرند …
یادداشت: در فیلمِ اول، همه چیز بسیار سریع و نفس گیر جلو می رود. به سادگی نمی توانید از تصاویر چشم بردارید. این سرعت چنان در تار و پود داستانِ یک خطی و سرراستِ اثر جا خوش کرده که حتی پیش رفتنِ روایت در جهت معرفی شخصیت ها و ایجادِ گره افکنی ها و گره گشایی های فیلم نامه، یک امر “دم دستی” به نظر می آید؛ مثلاً سکانس اول که به معرفی برایان، دخترش و همسر سابقش اختصاص دارد، بسیار سریع و بدون مکث، آدم ها به ما معرفی می شوند. برایان برای دخترش که بسیار دوستش دارد، هدیه ی کوچکی آورده، بعد ناگهان ناپدریِ دختر، یک اسب برای او هدیه می آورد و دختر با خوشحالی به سمت اسب می دود و برایان را فراموش می کند. یا در سکانسِ فرودگاه، برایان به شکلی تصادفی، متوجه می شود که دختر قرار است سفری به دور اروپا برود. یا وقتی که دخترِ برایان ربوده می شود، برایان مثل تیر خودش را می رساند پاریس و زمانی او را در این شهر می بینیم که دقیقاً جلوی درِ خانه ای ست که دخترش و دوست او در آن ساکن بودند. می خواهم بگویم همه چیز مثل برق می گذرد و به قول عامیانه، فیلم نامه نویسان چندان به جزئیات “گیر” نمی دهد. یکراست می روند سرِ اصل مطلب، که این باعث می شود واژه ی “دم دستی” به ذهن برخی که استادِ گیر دادن هستند، خطور کند! البته این را هم قبول دارم که فیلم به هیچ عنوان در عمق حرکت نمی کند. دو خط مضمونی در فیلم نامه هست که می توانست به عمق برود. یکی ماجرای رابطه ی پدر و دختر که تنها برای این چیده شده که قهرمان داستان را در موقعیتی خطیر قرار دهد وگرنه این رابطه در ابتدای داستان و انتهای داستان به یک شکل است. مضمون دوم به قهرمانی می پردازد که باید مقابل یک سیستم قرار بگیرد. سیستمی که خودش مرد را تربیت کرده برای مواقع خطیر و حالا احساس می کند که همین مرد روبروی او قرار گرفته و ممکن است برایش خطرناک باشد پس سعی می کند جلویش را بگیرد. اما قهرمان توجهی به این حرف ها ندارد و تنها دخترش را می خواهد. این مضمون هم چندان کامل نمی شود و در همان میانه ی داستان به فراموشی سپرده می شود. اما هر چه قسمتِ اولِ فیلم، جذاب و روی اصول بنا شده، قسمتِ دومش ریخت و پاش و بسیار سطحی ست. فیلمی ضعیف، با یک خط داستانی بسیار سردستی و بچه گانه که اگر بخواهم منصفانه بگویم، جز چند تعقیب و گریز، هیچ چیز دیگری در آن پیدا نمی شود. خط اصلی، قضیه ی انتقام گیری ست که البته اگر قسمت اول را هم ندیده باشید، باز هم متوجه ماجرا خواهید شد، چون اصلاً با ماجرای پیچیده ای طرف نیستیم که لازم باشد حتماً داستان را از قسمت اول دنبال کرده باشیم. آدم های داستان همگی تخت و یک بُعدی هستند و ساده انگاری هایی باورنکردنی چه در متن داستان و چه در کارگردانی دیده می شود. مثلاً نگاه کنید به قسمتی که برایان توسط سه چهار تا آدمِ منفی داستان احاطه شده و آنها اسلحه به سمتش نشانه رفته اند و در این اوضاع، او به دخترش زنگ می زند تا بهش بگوید که از هتل فرار کند و آدم های اسلحه به دست هم تکان نمی خورند تا او کارش را انجام بدهد. از همه بدتر قسمتی ست که برایان با دست و پایی بسته، مثل آب خوردن به دخترش زنگ می زند و انگار که در خانه ی خودش باشد و تا آخر دنیا هم وقت داشته باشد، او را راهنمایی می کند که از روی نقشه، با ترفندی سخت و محاسباتی پیچیده، مکان گروگان گرفته شدنشان را مشخص کند. طبیعتاً منطق فیلم در ژانر اکشن، با منطق یک فیلم مثلاً در ژانر ترسناک یا خانوادگی متفاوت است اما بهرحال وقتی اینگونه همه چیز را رها کنیم و به امان خود بگذاریم به حساب اینکه با ژانر اکشن سر و کار داریم، دیگر خیلی بی انصافی ست. اما نکته ی مهمِ این فیلم، اتفاق افتادن داستان در استانبول است. این قضیه البته آنقدرها توجیه داستانی ندارد و رسم است در هالیوود که گهگاهی ـ مخصوصاً برای فیلم های دنباله دار ـ به کشورهای مختلف می روند و به قول معروف فضا را عوض می کنند. خلاصه هم فال است هم تماشا. آنقدرها نمی شود گیر داد که چرا استانبول یا چرا پاریس یا جاهای دیگر؟ اما چهره ای که از استانبول در این فیلم نشان داده می شود، بسیار عجیب است و شدیداً موذیانه. جایی در فیلم، دختر پشت فرمان تاکسی ای نشسته که برایان آن را از خیابان دزدیده تا بوسیله ی آن از دست آدم بدها فرار کنند. زمانی که دختر پشت فرمان منتظرِ آمدنِ برایان است، چند زن برقع پوش، در حالیکه فقط چشمانشان پیداست، از کنار تاکسی می گذرند و نگاه عجیبی به دختر می اندازند. در این صحنه، عوامل سازنده ی فیلم بسیار موذیانه، جوّی عقب مانده از این شهر نشان می دهند. نماهای بیرونی از این شهر هم خلاصه می شود به چند کوچه ی باریک و تنگ و سیاه که آدم های داستان در آن رفت و آمد می کنند. جز چند هلی شات از مساجد این شهر، هیچ نمای باز و درست حسابی ای نمی بینیم که این قضیه شدیداً بودار به نظر می رسد. بهرحال این “ربوده شده” تا “ربوده شده” ی قبلی، زمین تا آسمان فرق دارند.